دلنوشته
سلام دختر نازنینم . امروز هم مثل همیشه بی تاب از ندیدنهایت هستم. بی تاب از نبودنهایت، نمیدانی چ زجری می کشد مادری که ماه هاست صورت فرزندش را ندیده و تنها ارتباطش با دخترش یک شماره یک بوق ک یا به خاموشی تلفن ختم می شود و یا ب صدای دخترکی ناراحت ک ناراضی از شنیدن صدای مادر حقیقی اش. می دانم تحت تاثیر پدر و نا مادریت قرار گرفته ای میدانم. گله ای از تو نیست. دیشب دلتنگت شدم تماس گرفتم و تو باز هم سرد جوابم را دادی . ناراحت از اینکه چرا من دادخواست برای ملاقات تو کردم. تو فکر می کنی از پدرت شکایت کردم ن عزیزم. گوش به حرفهای اطرافیانت نده من فقط میخاهم روزی را مشخص کنم ک تو را ببینم . دیشب به من گفتی ک نمی خاهی مرا ببینی، قلبم ب درد آمد نمی دانی چطور بعد از تماست زجه زدم. تو هر چ می خواهی بگویی بگو. من موظفم تلاشم را برای دیدنت و کنار تو بودن بکنم. حتی اگر تو نخاهی مرا ببینی. سه شنبه روز دادگاهمان هست. نمی دانم چ پیش می آید و تو در حضور قاضی چ خواهی گفت. می گویی نمی خواهم مادرم ببینم یا که بر خلاف صحبت هایی ک با من کردی عمل می کنی. من به نظرت احترام می گذارم. اگر تلاش میکنم مرا مواخذه نکن من یک مادرم. ان شاالله روزی ک مادر شوی میتوانی احساس مرا درک کنی. چند روزیست به این نتیجه رسیدم اگر راه راست را بروم ب بن بست می خورم همیشه. اگر دل نسوزانم و از حقم بگذرم و مانع دیدار پدر و دختر نشوم ب بن بست می خورم همیشه. مهم نیست من خدایی را دارم ک در روز ملاقاتش شرمنده اش نمیشوم. هر چند تحمل این شرایط تاب و توانم را بر هم زده. اما سکوت می کنم و صبر پیشه می کنم می دانم خدا زود جواب دل مرا میدهد مثل همیشه. دوستت دارم دختر مهربونم