فاطیمافاطیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

تیه کال مامان

تیه کال دختر چشم عسلی من

بغض نهفته

 

 

سلام به دوستای عزیزم

اول از همه می خوام وبلاگ دخترم رو عطر آگین از نام دو نفر بکنم که آرزوی دیدن دخترم

رو داشتند امادست تقدیر

بهشون این فرصت رو نداد و خیلی زود جاشون رو توی

خاطرات دخترک قشنگم

خالی کرد

دو پدر بزرگ مهربون آقا جون فریبرز و آقا جون اصغر

روحشون شاد و یادشون گرامی

دوستای گلم ممنون می شم برای شادی روحشون فاتحه ای

قرائت کنید.

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

آرامش

روی صندلی مادربزرگ نشسته ام. تبسمی بر لبهای من نشسته است که بوی آرامش میدهد. صندلی آرام آرام عقب و جلو میرو. به تویی که در روبرویم نشسته ای نگاه می کنم لبخندم هر لحظه عمیق تر میشود. در این لحظه دراین ثانیه شاکر خدایی هستم که یوسف گمگشته ی من را به من باز گرداند هر چند مدتی که در کنارم نبودی خیلی کمتر از غیبت یوسف بود. من این آرامش را مدیون خدایی هستم که در تمام لحظه های زندگیم کنارم بود و من گاهی نمیدیدمش. به گذشته که نگاه میکنم تنها کسی که در کنارم بود پروردگارم بود. لبخندم باز عمیقتر می شود. خدایا شکرت ... هزاران مرتبه شکر و سپاس از اینکه کنارم هستی ممنون بابت اندامهای سالمی که به من و فرزندم عطا کردی. ممنون بابت آرامشی که در این لحظه...
25 شهريور 1400

تبسم

امروز 4 بهمن ماه 1399 ساعت 21:03 دقیقه ی شب هست. تو در کنارم ایستاده ای و من با لبانی خندان در حال تایپ کردن هستم. دیگه نگران نبودنت و دوریت نیستم . کنارمی و هر روز و هر لحظه احساست می کنم . نبودنت دنیای مادرانه ام را ویران کرد. خنده هایم همه رنگ تلخی داشت اما اکنون در کنارت خنده هایم به طعم شیرینی لبهایت شده. کاش مادر نبودم. و یا کاش اگر بودم چنین لحظه هایی را تجربه نمی کردم کاش زندگی من یک خواب بود کاش میشد بیدار شوم و هر آنچه در خواب دیده بودم دور از واقعیت بود. اما من تمام این لحظه ها را به بدترین شکل ممکن تجربه کردم. ب بدترین شکل ممکن. خوشحالم ک در کنارمی و من را به عنوان مامن امنت انتخاب کردی. هیچ کس شبیه مادر خود انسان نمی شود. آ...
25 شهريور 1400

پایان انتظار

چ بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده ب گوری،  چه بی تابانه تو را طلب می کنم! بر پشت سمندی گویی نوزین که قرارش نیست. و فاصله، تجربه یی بیهوده است... بوی پیرهنت این جا و اکنون. کوه ها در فاصله سردند! دست در کوچه و بستر حضور مأنوس دست تو را می جوید . و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند. بی نجوای انگشتانت فقط. و جهان از هر سلامی خالی است...!    و بلاخره اومدی... نفس مامان نمیدونی چقدر خوشحالم از دیدنت و لحظه شماری می کنم تا پنج شنبه برسه و باز بیام دنبالت. توی این مدتی که ندیده بودمت چقدر بزرگ شده بودی، موهای پرپشت و قشنگت بلند و زیبا شده بود. عروسک من، نمی دون...
7 مرداد 1399

کولومانا

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی، امروز صبح وقتی چشمام رو باز کردم یهویی این کلمه روی زبونم اومد " کولومانا"😆 ، کلمه ای ک وقتی کوچیک بودی و هنوز زبون باز نکرده بودی تکرارش می کردی. آخر نفهمیدم معنیش چی می شه اما وقتی بعد تو تکرارش می کردم غش غش می خندیدی😂 فکر کنم فحش بود😂😂. دورت بگردم دو شبه به خابم میای و ازم میخای توی بغلم بگیرمت و بخابونمت. نمی دونی چ حس قشنگیه برای یه مادر این لحظه. وای فاطیما نفسم نمی دونی که چقدر دلم برات تنگ شده. دلم لک زده برای دیدنت. هفته ی پیش که با کلی تلفن تونستم پدرتو پیدا کنم و بهش بگم دلیل اینکه نمیگذاره من با تو صحبت کنم چیه. مثل همیشه حرف بی ربط تحویلم داد. می دونم تو هم دلت برام تنگ شده می دون...
28 تير 1399

روزت مبارک دختر قشنگم

   هر کسی توی زندگیش به امید یک نفر زندگی می کنه حتی اگر کنارش نباشه، برای من اون یک نفر تویی. روزت مبارک دختر قشنگم❤️. دیروز به بهانه ی تبریک روز دختر چندین مرتبه تماس گرفتم و باز با بوق ممتد روبرو شدم اما نتونستم منصرف بشم از زنگ زدن و آخرین تماسم رو جواب دادی. من گرم از شنیدن صدای تو و تو سرد از شنیدن صدای من. انگار مادری به اسم من تا ب حال نداشتی. چرا این قدر سرد نفسم. من می دونم تحت تاثیر شرایط فعلی قرار گرفتی ب دل نمی گیرم نفسم. منتظر روزی هستم ک خودت تمام حقایق رو ببینی و بفهمی و متوجه اشتباهت بشی. دوستت دارم زیبای هستی و به امید دیدارت میمونم ...
3 تير 1399

خرداد 99

    امروز 16  خرداد سال 99، من تنها در خانه ب امید تماس تو نشسته ام. فکر می کردم تو این ایام تعطیل شاید دوست داشته باشی ب منم سری بزنی اما دریغ از تماست. چند مرتبه ای ب سمت تلفن رفتم تا باهات تماس بگیرم اما سر قولی که دادم ماندم.  بعد از روز دادگاه قرار شد هفته ای یک روز بیای پیشم و خوشحال از آمدنت خانه را نورانی کردم، خوراکی هایی که دوست داشتی را برات فراهم کردم، و لباسهایی را آماده کردم که انتظار نشستن بر تنت را داشتند. سرخوش از فردایی که به دنبالت میآیم. اما نمی دونستم روزگار بازی جدیدی برام داره. تو از اصفهان رفته بودی بدون خداحافظی!!! باید برای ملاقات...
20 خرداد 1399

دلنوشته

سلام دختر نازنینم . امروز هم مثل همیشه بی تاب از ندیدنهایت هستم. بی  تاب از نبودنهایت، نمیدانی چ زجری می کشد مادری که ماه هاست صورت فرزندش را ندیده و تنها ارتباطش با دخترش یک شماره یک بوق ک یا به خاموشی تلفن ختم می شود و یا ب صدای دخترکی ناراحت ک ناراضی از شنیدن صدای مادر حقیقی اش. می دانم تحت تاثیر پدر و نا مادریت قرار گرفته ای میدانم. گله ای از تو نیست. دیشب دلتنگت شدم تماس گرفتم و تو باز هم سرد جوابم را دادی . ناراحت از اینکه چرا من دادخواست برای ملاقات تو کردم. تو فکر می کنی از پدرت شکایت کردم ن عزیزم. گوش به حرفهای اطرافیانت نده من فقط میخاهم روزی را مشخص کنم ک تو را ببینم . دیشب به من گفتی ک نمی خاهی مرا ببینی، قلبم ب درد آمد نمی ...
18 ارديبهشت 1399

غریبانه ها

چ غریبانه به انتظار دیدرات نشسته ام در روزهایی ک بوی تو را می دهد و با عطر گلهای اردیبهشت به بدرقه ات می آیند. برگشته ام به سالهای پیش، همان سالها که امیدم را به دستان و چشمان تو گره زدم تا تو بیایی و مرا غرق خود کنی. شبها تا صبح ب فکر دیدن روی تو بیدار می ماندم و همدمم بیداریم عطر گلهای لاله عباسی باغچه ی همسایه بود که مرا سرمست و شاد از دیدن روی تو میکرد. وقتی که آمدی دنیایم جان گرفت. گویی فرشته ای در دستانم نهاده اند. نمیدانی چ معصوم بودی و چه معصومانه به من خیره می شدی. باور نمی کردم لطف خدا این چنین شامل حالم شده باشد. اگر از من بهترین خاطره زندگیم را بپرسند یک مرتبه روز تولد یادم می آید. شاد بودم از کنار تو بودن گاهی گلایه از...
8 ارديبهشت 1399

چهارسالگی

مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح فرزندت مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت،مادربزرگت،مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند… مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم رنگ دیگری می گیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب می شود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود… مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی... ...
27 آبان 1394