پایان انتظار
چ بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده ب گوری،
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله، تجربه یی بیهوده است...
بوی پیرهنت این جا و اکنون.
کوه ها در فاصله سردند!
دست در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است...!
و بلاخره اومدی... نفس مامان نمیدونی چقدر خوشحالم از دیدنت و لحظه شماری می کنم تا پنج شنبه برسه و باز بیام دنبالت. توی این مدتی که ندیده بودمت چقدر بزرگ شده بودی، موهای پرپشت و قشنگت بلند و زیبا شده بود. عروسک من، نمی دونی چقدر سخته برای یک مادر که بزرگ شدن فرزندشو نبینه و در کنارش نباشه. دلم لک زده بود برای شونه کردن موهات، دلم لک زده بود برای ب آغوش کشیدنت، برای خنده هات و مظلومیت. دور چشمای نازت بگرده مامان، چقدر خانم شده بودی، ای تمام زندگیم، نمیدونی چقدر از خدا میخام ک باز برگردی پیشم. من برای داشتنت از مهرم گذشتم ک تا آخر عمرم در کنار تو باشم. اما توی ننر بابایی، رفتی پیش بابا و منو تنها گذاشتی. اما من باز دل خوشم ک میای کنارم. و تا اون روز منتظر می مونم حتی اگر گرد سپید پیری روی موهام پاشیده بشه. نمی دونی چ حسی داشت دست کشیدن توی موهای لخت و قشنگت ... توی خواب ی دل سیر نگاهت کردم و ب آغوش کشیدمت... چقدر دلتنگ این لحظه بودم. دلم نمیخاست از پیشم بری امار فتی نفسم. خدایا شکرت ک تونستم بعد مدتی دخترم رو ببینم. خدایا دخترم رو ب خودت می سپارم و مراقبش باش. حقش این نبود که توی انتخاب اشتباه بزرگترها بسوزه ...