فاطیمافاطیما، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

تیه کال مامان

تیه کال دختر چشم عسلی من

غریبانه ها

چ غریبانه به انتظار دیدرات نشسته ام در روزهایی ک بوی تو را می دهد و با عطر گلهای اردیبهشت به بدرقه ات می آیند. برگشته ام به سالهای پیش، همان سالها که امیدم را به دستان و چشمان تو گره زدم تا تو بیایی و مرا غرق خود کنی. شبها تا صبح ب فکر دیدن روی تو بیدار می ماندم و همدمم بیداریم عطر گلهای لاله عباسی باغچه ی همسایه بود که مرا سرمست و شاد از دیدن روی تو میکرد. وقتی که آمدی دنیایم جان گرفت. گویی فرشته ای در دستانم نهاده اند. نمیدانی چ معصوم بودی و چه معصومانه به من خیره می شدی. باور نمی کردم لطف خدا این چنین شامل حالم شده باشد. اگر از من بهترین خاطره زندگیم را بپرسند یک مرتبه روز تولد یادم می آید. شاد بودم از کنار تو بودن گاهی گلایه از...
8 ارديبهشت 1399

چهارسالگی

مادر که می شوی تمام زندگیت می شود دعا و التماس و خواهش از خدا برای عاقبت به خیر شدن فرزندت مادر که می شوی بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح فرزندت مادر که می شوی بیشتر فکر می کنی به مادرت،مادربزرگت،مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند… مادر که می شوی غم و اندوه و شادی ات هم رنگ دیگری می گیرد و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت مادر که می شوی کوه های تمام عالم بر سرت خراب می شود وقتی به اندازه نیش سوزنی در پای فرزندت میرود… مادر که می شوی صبور میشوی و باحوصله انگار نه انگار که تا همین دیروز بی حوصله ترین آدم روی زمین بودی... ...
27 آبان 1394

چهارمین بهار زندگیت مبارک

  باز هم در سالروز تولد بی بدیل و زیبایت واژگان خود روان شدند در قالب غزلی که انگار فقط می­توانم بر قامت تو بدوزم. دخترکم، زندگی من! چهارمین سالروز تولدت مبارک. امیدوارم در تمام زندگی­ت چنان باشم که به داشتن مادری چون من بر خود ببالی آن سان که من داشتن فرزندی چون تو را فخری ابدی خواهم دانست. پرواز چشــم­ت گشـودی بر جهــان تا خانه نورافشان کنی              روی­ت عــیان کــردی دمــی تا مـاه را پنهــان کنی لبخــند از لب­هــای تو آمـوخت رمـــز عشـــوه را             ...
13 ارديبهشت 1394

سفر زیارتی به مشهد مقدس

روزی که از باغ پرندگان برگشتیم رفتیم خونه ی مامان جون و اونجاااا دایی احمد گفت حاضرید بریم پابوس امام رضاااا و همه قبول کردیم و بار سفر رو بستیم    وسایل شخصیت رو توی کوله پشتیت گذ اشتم       و   فردای اون روز عازم سفر شدیم.  وای باورم نمیشد اینطور طلبیده شده بودیم. ممنونم امام رضااااا آمدم ای شاه ، پناهم  بده                خط امانی ز گناهم بده ای  حَرمَت  ملجأ  در ماندگان             دور مران از در و ، راهم بده ای گل بی خار گلستان عشق&...
18 ارديبهشت 1393

تولد 3 سالگیت مبارک

   اي ظرافت تپش قلب چکاوک، که  تو را بر رفيع ترين قله ي احساسمان قرار داد  با تمام وجود فرياد بر مي آوريم که روشن ترين فرداها تقديم تو باد ... کدامين هديه را به قلب مهربانت تقديم کنيم که خود گنجينه ي زيبايي هاي عالمي   اي شيريني لطيف ترين سرود طبيعت چگونه خدا را براي چنين بخشش رنگيني شکر گوييم   اي تنها دليل رد کردن هر دليل و اي تنها بهانه ي آوردن هر بهانه ديوانه ي توام   اي بهترين چه خوب شد که به دنيا آمدي و چه ...
12 ارديبهشت 1393

باغ پرندگان

امروز صبح که تو توی خواب بودی و منم طبق معمول توی نت    دایی احمد زنگ زد و گفت آماده بشید تا با فریبرز ببریم باغ پرندگان. زود بیدارت کردم و وقتی بهت گفتم کلی ذوق کردی  . وقتی رسیدیم اونجاااا تا عقابها رو دیدی یه کوچولو ترسیدی و با احتیاط اطرافتو نگاه میکردی  . اینجا تا قو رو دیدی بهم گفتی مامان کفشامو در بیار میخوام برم توی آب   یه دفعه دلدار شدی وای عزیزم من تا طاووس رو دیدم کلی ذوقیدم و رفتم ازش عکس گرفتم  وای خدایا اینم طاووس سفید که خیلی دلم میخواست پرهاش رو باز کنه اما حیف ...
11 ارديبهشت 1393

شیطنت های دختر بهاررررر من

سلام عسیسم، دوباره بهار اومد و شما کم کم دارید بزرگ و بزرگتر میشی و به تاریخ تولدت نزدیکتر. قربون شیرین کاریها و شیطنت هات برم عزیزم. هر چی بزرگتر میشی شیطون تر و خرابکارتر  میشی  انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی فدای سرت هر چی خراب کاری میکنی  عسیسم   تن بابایی سالم     یه شب که رفتیم خونه ی مامان جون یه دفعه دیدم صدات در نمیاد و خیلی ساکتی دنبالت که گشتم تو رو توی روشویی حمام دیدم با این اوضاع     . مسواک مامان جون رو برداشته بودی و روش خمیر دندون زدی و  ... ******** اینم از مسواک بی زبون مامان جون که چه بلایی سرش آورد...
18 فروردين 1393