باغ پرندگان
امروز صبح که تو توی خواب بودی و منم طبق معمول توی نت
دایی احمد زنگ زد و گفت آماده بشید تا با فریبرز ببریم باغ پرندگان.
زود بیدارت کردم و وقتی بهت گفتم کلی ذوق کردی .
وقتی رسیدیم اونجاااا تا عقابها رو دیدی یه کوچولو ترسیدیو با احتیاط اطرافتو نگاه میکردی .
اینجا تا قو رو دیدی بهم گفتی مامان کفشامو در بیار میخوام برم توی آب یه دفعه دلدار شدی
وای عزیزم من تا طاووس رو دیدم کلی ذوقیدم و رفتم ازش عکس گرفتم
وای خدایا اینم طاووس سفید که خیلی دلم میخواست پرهاش رو باز کنه اما حیف
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی